تفریحی ،آموزشی ،دانشگاهی

در باره ما
 

به وبلاگ من خوش آمدید

 

لينك روزانه
 
کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
براي تبادل لينک ابتدا لينک مارو بانام:  تفریحی ،آموزشی ،دانشگاهی   در وبلاگ ياسايتتان قراردهيد
 
كد هاي جاوا
 

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 11
بازدید ماه : 38
بازدید کل : 227958
تعداد مطالب : 157
تعداد نظرات : 30
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


 


قوانين

جبران خليل جبران

 

 

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

آنگاه قانون‌گذاري به او گفت:

استاد! نظر شما درباره‌ي قوانين ما چيست؟

پاسخ داد و گفت:

از اينكه قوانيني براي خودتان مي‌گذاريد، لذت مي‌بريد،

اما چون آن‌ها را بشكنيد، بيش‌تر لذت مي‌بريد!

شما همچون كودكاني هستيد كه در ساحل، بازي مي‌كنند

و با دقت، برج‌هايي بزرگ با شن و ماسه مي‌سازند

آنگاه خنده‌كنان، آن‌ها را ويران مي‌كنند.

اما برج‌هاي ماسه‌اي‌تان توسط امواج ويران مي‌گردند و

دريا به شما مي‌خندد.

آري!

دريا هميشه به بي‌گناهان مي‌خندد. اما درباره‌ي كسي كه

زندگي در نظرش دريا نيست، چه بگويم؟

قوانين مردم دانا در نظر او چون برج‌هايي شني نيست.

آنان كه مي‌پندارند زندگي چون صخره‌اي سنگي است و

شريعت نيز مانند شيشه‌ي تيزي است،

تنديس خود را در اين صخره مي‌تراشند.

درباره‌ي معلولاني كه از رقصندگان بيزارند چه بگويم؟

و گاوي كه يوغ خود را دوست مي‌دارد و گوزن و اُشتر

و آهو را جانوراني سركش و ولگرد مي‌داند؟

و مار پيري كه نمي‌تواند پوست بياندازد

و همه‌ي جانوران را به برهنگي و بي‌شرمي متهم

مي‌سازد؟

و آن‌كه از ديگران سبقت مي‌جويد تا در سفره‌ي عروسي

حاضر شود، و با شكمي سير، جشن را ترك مي‌كند، در حالي

كه با خود چنين مي‌گويد:

«اين سفره‌هاي رنگين، ضد شريعت است

و همه‌ي كساني كه از اين سفره‌ها مي‌خورند، دشمن قانونند.»

درباره‌ي چنين كساني چه بايد گفت؟

آنان مانند همه‌ي مردم در زير آفتاب مي‌ايستند

اما پشت به خورشيد هستند. تنها سايه‌ي خود را

مي‌بينند و سايه‌هايشان، قوانين مقدس آنان است.

آيا خورشيد در نظر ايشان چيزي جز منشأ سايه‌ها نيست؟

آيا اعتراف‌شان به قانون، چيزي جز خم كردن سرهايشان

نيست تا سايه‌هايشان را در زمين بيابند؟ ...

 

 

 

 

برگرفته از كتاب:

جبران خليل، جبران؛ پيامبر؛ برگردان حيدر شجاعي؛ چاپ نخست؛ تهران: نشر و پژوهش دادار 1388.



|

نوشته شده در دو شنبه 11 بهمن 1389برچسب:,

توسط کیامرث فتحی هفشجانی| لينك ثابت |


چهل عادت آدم های موفق

کريگ هارپر؛ نويسنده، محقق، مقاله نويس، مجري راديو و تلويزيون و يک سخنران حرفه اي است. در 25 سال گذشته، او با کارهايش به عنوان يک کارشناس حرفه اي موفقيت در حوزه هاي شخصي و اجتماعي معرفي شده است. هارپر يک سايت هم درباره سخنراني موثر دارد که در آن نوشته: من خواسته ام بخش هاي مهم کتاب هاي کمکي که تا به حال خوانده ام و تجربه هايي که در زندگي ام داشته ام را به صورت 40 نکته کليدي فشرده کنم و در اختيار ديگران بگذارم تا در هر زمان بتوانند آن را بخوانند. مطمئنا کتاب هايي که در سطح جهاني فروخته مي شوند و درباره خودياري هستند ممکن است براي بعضي ها قابل استفاده باشند ولي من مايلم چيزي بنويسم که براي همه مفيد واقع شود. حالا اين شما و اين هم 40 توصيه کريگ هارپر. بخوانيد و قضاوت کنيد.

1) فرصت هايي را مي بينند و پيدا مي کنند که ديگران آنها را نمي بينند.
2) از مشکلات درس مي گيرند، در حالي که ديگران فقط مشکلات را مي بينند.
3) روي راه حل ها تمرکز مي کنند.
4) هوشيارانه و روشمندانه موفقيت شان را مي سازند، در زماني که ديگران آرزو مي کنند موفقيت به سراغ شان آيد.
5) مثل بقيه ترس هايي دارند ولي اجازه نمي دهند ترس آنها را کنترل و محدود کند.
6) سوالات درستي از خود مي پرسند. سوال هايي که آنها را در مسير مثبت ذهني و روحي قرار مي دهد.
7) به ندرت از چيزي شکايت مي کنند و انرژي شان را به خاطر آن از دست نمي دهند. همه چيزي که شکايت کردن باعث آن است فقط قرار دادن فرد در مسير منفي بافي و بي ثمر بودن است.
8) سرزنش نمي کنند (واقعا فايده اش چيست؟) آنها مسووليت کارهايشان و نتايج کارهايشان را تماما به عهده مي گيرند.
9) وقتي ناچارند از ظرفيتي بيش از حد ظرفيت شان استفاده کنند هميشه راهي را براي بالا بردن ظرفيت شان پيدا مي کنند و بيشتر از ظرفيت شان از خود توقع دارند. آنها از آنچه دارند به نحو کارآمدتري استفاده مي کنند.
10) هميشه مشغول، فعال و سازنده هستند. هنگامي که اغلب افراد در حال استراحت هستند آنها برنامه ريزي مي کنند و فکر مي کنند تا وقتي که کارشان را انجام مي دهند استرس کمتري داشته باشند.
11) خودشان را با افرادي که با آنها هم فکر هستند متحد مي کنند. آنها اهميت و ارزش قسمتي از يک گروه بودن را مي دانند.
12) بلندپرواز هستند و دوست دارند حيرت انگيز باشند. آنها هوشيارانه انتخاب مي کنند تا بهترين نوع زندگي را داشته باشند و نمي گذارند زندگي شان اتوماتيک وار سپري شود.
13) به وضوح و دقيقا مي دانند که چه چيزي در زندگي مي خواهند و چه نمي خواهند. آنها بهترين واقعيت را دقيقا براي خودشان مجسم و طراحي مي کنند به جاي اينکه صرفا تماشاگر زندگي باشند.
14) بيشتر از آنکه تقليد کنند، نوآوري مي کنند.
15) در انجام کارهايشان امروز و فردا نمي کنند و زندگي شان را در انتظار رسيدن بهترين زمان براي انجام کاري از دست نمي دهند.
16) آنها دانش آموزان مدرسه زندگي هستند و همواره براي يادگيري روي خودشان کار مي کنند. آنها از راه هاي مختلفي مثل تحصيلات آموزشگاهي، ديدن و شنيدن، پرسيدن، خواندن و تجربه کردن ياد مي گيرند.
17) هميشه نيمه پر ليوان را مي بينند و توانايي پيدا کردن راه درست را دارند.
18) دقيقا مي دانند که چه کاري بايد انجام دهند و زندگي شان را با از شاخه اي به شاخه اي ديگر پريدن از دست نمي دهند.
19) ريسک هاي حساب شده اي انجام مي دهند؛ ريسک هاي مالي، احساسي و شغلي.
20) با مشکلات و چالش هايي که برايشان پيش مي آيد سريع و تاثيرگذار روبه رو مي شوند و هيچ وقت در مقابل مشکلات سرشان را زير برف نمي کنند. با چالش ها روبه رو مي شوند و از آنها براي پيشرفت خودشان بهره مي برند.
21) منتظر قسمت و سرنوشت و شانس نمي مانند تا آينده شان را رقم بزند. آنها بر اين باورند که با تعهد و تلاش و فعاليت، بهترين زندگي را براي خودشان مي سازند.
22) وقتي بيشتر مردم کاري نمي کنند؛ آنها مشغول فعاليت هستند. آنها قبل از اينکه مجبور به کاري بشوند، عمل مي کنند.
23) بيشتر از افراد معمولي روي احساسات شان کنترل دارند. آنها همان احساساتي را دارند که ما داريم ولي هيچ گاه برده احساسات شان نمي شوند.
24) ارتباط گره هاي خوبي هستند و روي رابطه ها کار مي کنند.
25) براي زندگي شان برنامه دارند و سعي مي کنند برنامه شان را عملي کنند. زندگي آنها از کارهاي برنامه ريزي نشده و نتايج اتفاقي عاري است.
26) در زماني که بيشتر مردم به هر قيمتي مي خواهند از رنج کشيدن و بودن در شرايط سخت اجتناب کنند، افراد موفق قدر و ارزش کار کردن و بودن در شرايط سخت را مي فهمند.
27) ارزش هاي زندگي شان معلوم است و زندگي شان را روي همان ارزش ها بنا مي کنند.
28) تعادل دارند. وقتي از لحاظ مالي موفق هستند، مي دانند که پول و موفقيت مترادف نيستند. آنها مي دانند افرادي که فقط از نظر مالي در سطح مطلوبي قرار دارند، موفق نيستند. اين در حالي است که خيلي ها خيال مي کنند پول همان موفقيت است. ولي آنها دريافته اند که پول هم مثل بقيه چيزها يک وسيله است براي دستيابي به موفقيت.
29) اهميت کنترل داشتن روي خود را درک کرده اند. آنها قوي هستند و از اينکه راهي را مي روند که کمتر کسي مي تواند برود، شاد مي شوند.
30) از خودشان مطمئن هستند و به احساسات ناشي از اينکه کجا زندگي مي کنند و چه دارند و چه طور به نظر مي رسند، توجهي ندارند.
31) دست و دل باز و مهربان هستند و از اينکه به ديگران کمک مي کنند تا به خواسته هايشان برسند خوشحال مي شوند.
32) متواضع هستند و اشتباهات شان را با خوشحالي مي پذيرند و به راحتي عذرخواهي مي کنند. آنها از توانايي هايشان خاطر جمع هستند ولي به آن مغرور نمي شوند. آنها خوشحال مي شوند که از ديگران بياموزند و از اينکه به ديگران کمک مي کنند تا خوب به نظر برسند بيشتر از کسب افتخارات شخصي شان لذت مي برند.
33) انعطاف پذير هستند و تغيير را غنيمت مي شمارند. وقتي وضعيتي پيش مي آيد که عادت ها و آسايش روزمره شان را بر هم مي زند از آن استقبال مي کنند و با آغوش باز وضعيت جديد و ناشناس را مي پذيرند.
34) هميشه سلامت جسماني خود شان را در وضعيت مطلوبي نگه مي دارند و مي دانند که بدنشان خانه اي است که در آن زندگي مي کنند و به همين خاطر، سلامت جسماني براي آنها خيلي مهم است.
35) موتور بزرگ و پرقدرتي دارند. سخت کار مي کنند و تنبلي نمي کنند.
36) هميشه منتظر بازتاب کارهايشان هستند.
37) با افراد بدذات و غيرموجه نشست و برخاست نمي کنند.
38) وقتشان و انرژيشان را روي وضعيت هايي که از کنترلشان خارج است صرف نمي کنند.
39) کليد خاموش روشن دارند. مي دانند چگونه استراحت کنند و ريلکس شوند. از زندگي شان لذت مي برند و سرگرم مي شوند.
40) آموخته هايشان را تمرين مي کنند. درباره تئوري هاي عجيب و غريب خيالبافي نمي کنند بلکه واقع بينانه زندگي مي کنند.

 



|

نوشته شده در دو شنبه 11 بهمن 1389برچسب:,

توسط کیامرث فتحی هفشجانی| لينك ثابت |


نامه



بدان زمان که شود تیره روزگار، پدر!
سراب و هستو روشن شود به پیش نظر.

مرا-به جان تو- از دیرباز می دیدم
که روز تجربه از یاد می بری یکسر
سلاح مردمی از دست می گذاری باز
به دل نماند هیچ ات ز رادمردی اثر

مرا به دام عدو مانده ای به کام عدو
بدان امید که رادی نهم ز دست مگر
نه گفته بودم صدره که نان و نور، مرا
گر از طریق بپیچم شرنگ باد و شرر؟

کنون من ایدر در حبس و بند خصم نی آم
که بند بگسلد از پای من بخواهم اگر:
به سایه دستی بندم زپای بگشاید
به سایه دستی بردارم کلون از در.

من از بلندی ایمان خویشتن ماندم
در این بلند که سیمرغ را بریزد پر.
چه درد اگر تو به خود می زنی به انگشت درد؟
چه سجن اگر تو به خود می کنی به سجن مقر؟

به پهن دریا دیدی که مردم چالاک


برآورند زاعماق آب تیره درر

به قصه نیز شنیدی که رفت و در ظلمات
کنار چشمه ی جاوید جست اسکندر
هم این ترانه شنفتی که حق و جاه کسان
نمی دهند کسان را به تخت و در بستر.

نه سعد سلمانم من که ناله بردارم
که پستی آمد از این برکشیده با من بر

چو گاه رفعتم از رفعتی نصیب نبود
کنون چه مویم کافتاده ام به پست اندر؟

مرا حکایت پیروپار پنداری
ز یاد رفته که با ما نه خشک بود و نه تر؟
نه جخ شباهتمان با درخت باروری
که یک بدان سال افتاده از ثمر دیگر،
که سالیان دراز است کاین حکایت فقر
حکایتی است که تکرار می شود به کرر.

نه فقر، باش بگویمت چیست تا دانی:
وقیح مایه درختی که می شکوفدبر
درآن وقاحت شورابه، کز خجالت آب
به تنگبالی بر خاک تن زند آذر!

تو هم به پرده ی مایی پدر، مگردان راه
مکن نوای غریبانه سر به زیرو زبر.
چه ت اوفتاده؟ که می ترسی از گشایش چشم
تو را مس آید رویای پر تلالوء زر؟
چه ات اوفتاده؟ که می ترسی ار به خود بینی
زعرش شعله درافتی به فرش خاکستر؟
به وحشتی که بیفتی ز تخت چوبی خویش
به خاک ریزدت احجار کاغذین افسر؟

تو را که کسوت زرتار زرپرستی نیست
کلاه خویش پرستی چه می نهی بر سر؟
تورا که پایه بر آب است و کارمایه خراب
چه پی فکندن در سیل بار این بندر؟
تو کز معامله جز باد دستگیرت نیست
حدیث باد فروشان چه می کنی باور؟

حکایتی عجب است این! ندیده ای که چسان
به تیغ کینه فکندندمان به کوی و گذر؟
چراغ علم ندیدی به هرکجا کشتند
زدند آتش هرجا به نامه و دفتر؟

زمین ز خون رفیقان من خضاب گرفت
چنین به سردی در سرخی شفق منگر!
یکی به دفتر مشرق ببین پدر، نبشت
به هر صحیفه سرودی ز فتح تازه، بشر!
*
بدان زمان که به گیلان به خاک و خون غلتید
به پایمردی، یاران من به زندان در،
مرا تو درس فرو مایه بودن آموزی
که توبه نامه نویسم به کام دشمن بر؟
نجات تن را زنجیر روح خویش کنم
زراستی بنشانم فریب را برتر؟
زصبح تابان برتابم-ای دریغا-روی
به شام تیره ی رو درسفرسپارم سر؟
قبای دیبه به مسکوک قلب بفروشم
شرف سرانه دهم وانگهی خرم جل خر؟
*
مرا به پند فرومایه جان خود مگزای
که تفته نایدم آهن بدین حقیر آذر:
تو راه راحت جان گیر و من مقام مصاف
تو جای امن و امان گیر و من طریق خطر

احمد شاملو- مجموعه ی شکفتن در مه


|

نوشته شده در دو شنبه 11 بهمن 1389برچسب:,

توسط کیامرث فتحی هفشجانی| لينك ثابت |


دانه ای که سپیدار بود

دانه کوچک بود و کسی او را نمی دید. سال های سال گذشته بود و او هنوز همان دانه ی کوچک بود. دانه دلش می خواست به چشم بیاید اما نمی دانست چگونه. گاهی سوار باد می شد و از جلوی چشم ها می گذشت. گاهی خودش را روی زمینه ی روشن برگ ها می انداخت و گاهی فریاد می زد و می گفت: من هستم، من این جا هستم. تماشایم کنید. اما هیچ کس جز پرنده هایی که قصد خوردنش را داشتند یا حشره هایی که به چشم آذوقه ی زمستان به او نگاه می کردند، کسی به او توجه نمی کرد. دانه خسته بود از این زندگی ، از این همه گم بودن و کوچکی خسته بود . یک روز رو به خدا کرد و گفت: نه، این رسمش نیست. من به چشم هیچکس نمی آیم. کاشکی کمی بزرگتر، کمی بزرگتر مرا می آفریدی. خدا گفت:  اما عزیز کوچکم! تو بزرگی، بزرگتر از آن چه فکر می کنی. حیف که هیچ وقت به خودت فرصت بزرگ شدن ندادی. رشد ماجرایی است که تو از خودت دریغ کرده ای. راستی یادت باشد تا وقتی که می خواهی به چشم بیایی، دیده نمی شوی. خودت را از چشم ها پنهان کن تا دیده شوی. دانه ی کوچک معنی حرف های خدا را خوب نفهمید اما رفت زیر خاک و خودش را پنهان کرد. رفت تا به حرف های خدا بیشتر فکر کند. سالهای بعد دانه ی کوچک، سپیداری بلند و باشکوه بود که هیچکس

 نمی توانست ندیده اش بگیرد؛ سپیداری که به چشم همه می آمد.

 

 


|

نوشته شده در دو شنبه 11 بهمن 1389برچسب:,

توسط کیامرث فتحی هفشجانی| لينك ثابت |


یک شعر از پابلو نرودا

 

 

 

 

 
 

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.


به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.


به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر برده‏ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی ...


اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.


تو به آرامی آغاز به مردن می‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند،
دوری کنی . . .

 

 

 

 

 

تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت،‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ات
ورای مصلحت‌اندیشی بروی . . .


امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری.

 

 

 

پابلو نرودا _ ترجمه احمد شاملو


|

نوشته شده در دو شنبه 11 بهمن 1389برچسب:,

توسط کیامرث فتحی هفشجانی| لينك ثابت |


صفحه قبل 1 ... 25 26 27 28 29 ... 32 صفحه بعد

موضوعات
  

لينك دوستان
 » ترول +7 » شهر من هفشجان » مکتب الزهرا » مهدی محمدزاده » کیت اگزوز » زنون قوی » چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تفریحی و آدرس fathi.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





»فال حافظ

»جوک و اس ام اس

»قالب های نازترین

»زیباترین سایت ایرانی

»جدید ترین سایت عکس

»نازترین عکسهای ایرانی

 

آرشيو
 

تير 1393
خرداد 1393
خرداد 1392
آذر 1391
مهر 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391
اسفند 1390
بهمن 1390
دی 1390
آذر 1390
آبان 1390
مهر 1390
تير 1390
خرداد 1390
ارديبهشت 1390
فروردين 1390
اسفند 1389
بهمن 1389

 

نويسنده
 
نویسندگان
 
طراح قالب
  
(function(i,s,o,g,r,a,m){i['GoogleAnalyticsObject']=r;i[r]=i[r]||function(){ (i[r].q=i[r].q||[]).push(arguments)},i[r].l=1*new Date();a=s.createElement(o), m=s.getElementsByTagName(o)[0];a.async=1;a.src=g;m.parentNode.insertBefore(a,m) })(window,document,'script','//www.google-analytics.com/analytics.js','ga'); ga('create', 'UA-52170159-2', 'auto'); ga('send', 'pageview');